ابتدا فکر می کردم که پدربزرگ در پایان آن خواهد مرد، اما برعکس شد: او دختر بیچاره را لعنت کرد و یک سطل اسپرم را نیز در بیدمشک ریخت. البته تقریباً تمام کارهایی که دختر به تنهایی انجام می داد، اما پدربزرگ نیز در بالای آن قرار داشت: در آن سن، بسیاری از آنها اصلاً نمی توانند کار سختی را تحمل کنند. دختر به طرز شگفت انگیزی می مکد: بدون مشکل کل خروس را می بلعد، من خودم او را لعنت می کردم!
اوه، مرد، اینجا فقط پسرها هستند؟
اوه، این یک دختر است، من می خواهم او را لعنتی کنم. من می خواهم که.
در شش ماه قرار ملاقات با دوست پسرش برای اولین بار او را در الاغ لعنتی کرد؟ چه عوضی، او به تولدش رسید! خوب، حالا آن دروازه ها باز هستند - او هر روز از الاغ او لذت می برد!
ویدیو های مرتبط
من هم می توانم انجامش بدهم. یک شماره به من بدهید.)